ای خدا ای فضل تو حاجت روا با تو یاد هیچکس نبود روا
قطره دانش که بخشیدی ز پیش متصل گردان به دریاهای خویش
قطره علم است اندر جان من وا رهانش از هوا وز خاک تن
صد هزاران دام و دانه است ای خدا ما چو مرغان حریصی بی نوا
گر هزاران دام باشد هر قدم چون تو با مایی نباشد هیچ غم
از خدا جوییم توفیق ادب بی ادب محروم شد از لطف
بی ادب تنها نه خود را داشت بد بلکه آتش در همه آفاق زد
مائده از آسمان در میرسید بی شری و بیغ و بی گفت و شنید
در میان قوم موسی چند کس بی ادب گفتند کو سیر و عدس
منقطع شد خوان و نان از آسمان ماند رنج زرع و بیل و داسمان
باز عیسی چون شفاعت کرد،حق خوان فرستاد و غنیمت بر طبق
باز گستاخان ادب بگذاشتند چون گدایان زله ها برداشتند
لابه کرده عیسی ایشان را که این دایم است و کم نگردد از زمین
بد گمانی کردن و حرص آوری کفر باشد پیش خوان مهتری
زان گدا رویان نادیده ز آز آن در رحمت بر ایشان شد فراز
ابر بر ناید پی منع زکات وز زنا افتد و با اندر جهات
هر چه بر تو آید از ظلمات و غم آن ز بی باکی و گستاخی است هم
هر که بی باکی کند در راه دوست رهزن مردان شد و نامرد اوست
از ادب پر نور گشت ست این فلک وز ادب معصوم و پاک آمد ملک
بد ز گستاخی کسوف آفتاب شد عزازیلی ز جرات رد باب